بی دست و پا خواندن مردمی که احتمالا هرکدام از ما نیز در آن تعریف می شویم، قصه تلخ دره عمیقی است که ایران را دوپاره کرده است.یک پاره همان جامعه کاریکاتوریست که آدمهای غیرواقعی را تبدیل به نخبه می کند و یک پاره همان ایرانی است که به دلیل سیاست های حاکمیت، خندق های اقتصادی و تورم افسار گسیخته، سی سال که هیچ ۳۰۰ سال کار کردن هم برای آن ها فرجی رقم نخواهد زد. اما برای کسی که هرچه میگوید به عنوان کتاب شعر منتشر میشود، سرخ نگه داشتن صورت با سیلی معنایی ندارد! بهاره رهنما در دسته آدمهایی تعریف میشود که بدنامی را بهتر از گمنامی و فراموشی میدانند.حتی اگر توهین به اقوام ایران، تحقیر کودکی از یک روستای محروم، توهین به همکار پیشکسوت خود و ده ها نمونه دیگر بهای آن باشد. رهنما از جمله هنرمندانی است که در دهه هفتاد وارد عرصه تصویر شد و طبق جبر سینما و تلویزیون ایران عمر در عرصه ماندنش تمام شده است. حال آنکه او برخلاف هم رده هایش به هر دری زدن برای ماندن را برگزیده است تا نشان دهد ارتباط اش با مردم زیاد است.گاه با بادیگاردهایش در برج میلاد و خیریهها و خانه اولیای دم مقتول و گالریها پرسه میزند، گاه رمان و شعر و نمایشنامه مینویسد، گاه از چند مدرک لیسانس و فوق لیسانسش رونمایی می کند.بماند که گاه در املای صحیح بدوی ترین کلمات هم باز می ماند! گاه برای سالن های کوچک شمال تهران تئاتر کارگردانی و روی صحنه می برد، گاه صفحات نشریه یا ستون ثابت روزنامه ای به نامش سیاه می شود، گاه در جایگاه هنرمند یا نماینده بخشی از مردم که طرفدارانش هستند در کنار سیاسیون خودنمایی می کند و خلاصه همه جا هست و از هیچ فرصتی نمیگذرد. گویی کسی آینه ای در برابر جامعه ایرانی گرفته است و دارد تمام تضادها، پیچیدگی ها و سردرگمی هایش را یک جا به او نشان می دهد. حال آنکه همیشه گفته اند هنرمند حسابش از بقیه جداست و باید نسبت به تاثیری که در جامعه می گذارد آگاه و به آن متعهد باشد. چیزی که بهاره رهنما مدعی آن اما فرسنگ ها دور از آن است...!
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟